سوالات مربوط به ساعت( ریاضی سوم )
1 ) برنامه کودک ساعت 17 از تلویزیون پخش می شود یعنی ساعت بعدازظهر
2 ) اخبار سراسری ساعت 21 از تلویزیون پخش می شود یعنی ساعت بعدازظهر
3 ) ساعت 20 یعنی بعدازظهر
4 ) ساعت 13 یعنی بعدازظهر
5 ) ساعت 23 یعنی بعدازظهر
6 ) ساعت 16 یعنی بعدازظهر
7 ) ساعت 17.45 همان ساعت بعدازظهر است.
8 ) ساعت 4.15 بعدازظهر همان ساعت می باشد.
9 ) ساعت 6 بعدازظهر یعنی
10 ) ساعت 2 بعدازظهر یعنی
11 ) ساعت 9 بعدازظهر یعنی
12 ) ساعت 7 بعدازظهر یعنی
1 ) ساعت 6:30 دقیقه همان 6 و است.
2 ) ساعت 15:45 دقیقه همان یک مانده به 16 است.
3 ) ساعت 9:15 دقیقه همان 9 و است.
4 ) ساعت 12:30 همان 12 و است.
1 ) هر ساعت چند ربع ساعت است؟
2 ) هر ربع ساعت چند دقیقه است؟
3 ) نیم ساعت چند ربع است؟
4 ) نیم ساعت چند دقیقه است؟
5 ) سه ربع ساعت چند دقیقه است؟
6 ) یک ساعت چند دقیقه است؟
7 ) یک شبانه روز چند ساعت است؟
8 ) یک هفته چند روز است؟
9 ) یک سال چند روز است؟
10 ) یک سال چند هفته است؟
5 ) در چه ساعت هایی عقربه ها با هم در یک خط راست تشکیل می دهند ؟ نشان دهید.
6 ) در چه ساعت هایی عقربه ها دقیقا روی هم قرار دارند؟ نشان دهید.
7 ) در یک شبانه روز عقربه کوچک چند بار روی عدد 6 قرار می گیرد؟
8 ) در یک شبانه روز عقربه دقیقه شمار چند بار صفحه ساعت را دور می زند؟
9 ) اتوبوسی ساعت 11 صبح از همدان به طرف تهران آمد پس از 5 ساعت به تهران رسید. اتوبوس در ساعت چند بعداز ظهر به تهران رسید ؟
10 ) ساعت 6 صبح آفتاب طلوع می کند و ساعت 7 بعدازظهر خورشید غروب می کند، چند ساعت روز بوده است؟
11 ) مسافرت از شیراز به تهران 13 ساعت طول می کشد ، اگر ساعت 8 صبح از شیراز حرکت کنیم ساعت چند بعدازظهر به تهران می رسیم ؟
12 ) 5 ساعت و 23 دقیقه از ظهر گذشته است. عقربه کوچک و بزرگ ساعت در کجا قرار می گیرند ؟
13 ) حسین ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شود و 9 بعدازظهر می خوابد. او چند ساعت بیدار بوده است ؟
14 ) مدرسه ای ساعت 14 تعطیل می شود . این مدرسه ساعت چند بعدازظهر تعطیل می شود؟
15 ) زنگ مدرسه ای در نوبت بعدازظهر ساعت 17 تعطیل به صدا می آید . نوید که دانش آموز این مدرسه است ساعت 6 بعدازظهر به خانه می رسد. او چه مد در راه بوده است؟
16 ) در شبانه روز چند بار عقربه های ساعت شمار و دقیقه شمار روی هم قرار می گیرند؟ الف) 24 بار ب) 11 بار ج) 22 بار
آغاز سال تحصیلی نو را که سرآغاز رویش و طراوت در بوستان عشق و محبت است به تمامی همکاران ارجمند و فرهیخته و دانش آموزان جویای دانش و معرفت تبریک می گویم و از خداوند منان برای تمامی عزیزان توفیق روز افزون همراه با شکوفایی و سربلندی مسئلت دارم.
باز می آید صدای مدرسه
بانگ شادی هوی و های مدرسه
مرغ دل پر می زند از اشتیاق
در هوای با صفای مدرسه
زنگ تفریح است و خوش پیچیده است
عطر بازی در فضای مدرسه
بوی مهر و مهربانی میدهد ماه مهر
و ابتدای مدرسه از میان خاطرات کودکی می روم تا جای جای مدرسه ناظم مدرسه می گوید : سلام بچه های با وفای مدرسه جایتان در قلب ما ، خوش آمدید پایتان بر چشمهای مدرسه
1- ايده ها و نظرات خود را بدون ترس در کلاس مطرح مي کند.
2-معمولا براي مسائل راه حل ها و پاسخ هايي متفاوت از ساير دانش آموزان ارائه مي کند.
3-به فعاليت هنري علاقه ي زيادي دارد و در اين زمينه داراي تجربه و مهارت است .
4-غالبا ايده ها و راه حل هاي بيش تري نسبت به ساير هم کلاسي هاي خود پيشنهاد مي کند.
5-معمولا قادر است با طنز پردازي ها و شوخي هاي جالب ديگران را بخنداند.
6-تمايل زيادي به تغيير نظرات معلم و يا مطالب کتاب دارد.
7-در کلاس اغلب سوالاتي غيرعادي و گاه عجيب و غريب مي پرسد.
8-علاقه ي زيادي به نقاشي و ترسيم افکار و ايده هاي خود دارد.
9-انتقاد گر است و هر نظر و عقيده اي را به راحتي نمي پذيرد.
10-گاهي به خاطر بيان نظرات و ايده هاي عجيب و غريبش در نظر دانش آموزان ديگر فردي غيرعادي جلوه مي کند.
11-از قوه ي تخيل خوبي برخوردار است.
12- معمولا در کلاس با آب و تاب صحبت مي کند و سعي مي کند ايده هايش را با جزئيات کامل شرح دهد.
13-داراي ابتکار است و غالبا ايده ها و پاسخ هاي منحصر به فرد ارائه مي کند.
14-حساس ،باريک بين و نکته سنج است .
15-بسيار فعال است و غالبا در آن واحد چند طرح و ايده در زمينه هاي مختلف را در سر مي پروراند.
16-به تجربه و آزمايش علاقه ي فراواني دارد.
17-در نفوذ و تاثير گذاري بر دوستان خود از توانايي زيادي برخورداراست.
-آمادگي طرد شدن و عدم تاييد از طريق ديگران را داراست .
19-به مطالعه ي موضوعات متنوع و گوناگون علاقمند است و زمان قابل توجهي را به اين امر اختصاص مي دهد.
20-از اطلاعات عمومي زيادي برخوردارست و سعي مي کند که از آنها استفاده ي عملي و کاربردي کند
سپیده دم عاشورا
سپیده دم امام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را به سوی آسمان برداشته و گفتند:
الهم انت ثقتی فی کل حرب … ؛ خداوندا تو پناه منی در مشکلها و امید منی در سختیها، و ملجأ و یاورم هستی در آنچه که بر من نازل میشود، پروردگارا از زخمهای رنج آوری که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائی داشته و نیش دشمن را به همراه, به تو شکایت میکنم, که در امید به تو بینیازی از دل دادن به دیگری است, پس بگشای دربهای بسته را و بنمای روزنههای امید را که تو راست تمام نعمتها و از آن توست همهی خوبیها و تویی تنها مقصود آرزوها. »
سپس امام به پا خاست و خطبهای خواند و حمد و ثنای الهی نمود و به اصحابش فرمود: خدای عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است پس صبر و شکیبائی را پیشهی خود سازید.»
آغاز گر نبرد
لشکر عمر بن سعد صبح عاشورا بر اسبان سوار شدند و مهیای جنگ با امام شدند، همه لشکر آماده بود و عجله بر شروع جنگ داشتند. امام حسین (علیهالسلام) بریر بن خضیر را فرستاد تا لشکر کوفه را موعظه کند، بریر رفت اما سخنانش مؤثر نیفتاد. و آنان از موعظه بریر منتفع نشدند.
امام لشکر کوفه را موعظه میکند
هدف از بعثت پیامبران و ائمه معصومین نجات گمراهان از آتش دوزخ میباشد. امام در مرتبهای از عطوفت و مهربانی بر خلق است, که از پدران و مادران هم مهربانتر است. امام بر خود لازم میداند تا آنجا که ممکن است گمراهان را نجات دهد و لو در شفیر جهنم باشند روی این جهت بود که امام به لشکر کوفه فرمودند: شتاب مکنید، میخواهم موعظه کنم و وظیفهای را که به عهده دارم انجام دهم.»
از این جمله به خوبی برمیآید که امام موعظه و اتمام حجت را بر خود واجب و لازم میدانست. لذا امام مرکب خود را طلب کرده و بر آن سوار شد و با صدای رسا و بلند که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صدای حضرت را میشنیدند، خطبهای خواندند، سخنان امام در جمعیت کوفیان اثر نکرد، اما چون سخنان امام به گوش خواهران و دختران امام رسید, به گریستن و شیون پرداختند. امام (علیهالسلام) برادرش عباس و فرزند علی اکبر را به خمیهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند. فرمودند: بجانم سوگند که بعد از این بسیار خواهند گریست. »
خطبهای دیگر از امام
ابن شهر آشوب نقل میکند: پس از آنکه صفوف لشکر آراسته شد، و لشکر کوفه دائرهوار امام حسین (علیهالسلام) و اصحابش را در میان گرفتند، امام بار دیگر موقعیت را مغتنم شمرد و خواست سخن گوید، لشکریان بتحریک فرماندهان خود جنجالی بر پا کردند، تا از سخن گفتن امام جلوگیری کنند، حضرت فرمودند: وای بر شما چرا آرام نمیمانید تا گفته مرا بشنوید. من که هدفی جز راهنمایی براه راست ندارم هر کس فرمان من برد، بر راه صواب رسد، و هر کس عصیان کند از گمراهان و هالکین باشد. شما همه از فرامین من سرباز میزنید. و سخن مرا گوش نمیدهید چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت نهاده شده است وای بر شما آیا خاموش نمیشوید و گوش نمیدهید؟! »
پس اصحاب عمر بن سعد یکدیگر را ملامت کرده و گفتند: گوش کنید. پس از آن امام خطبهای خواندند که فرازهایی از آن را میآوریم.
فرازهایی از خطبهی امام
ای گروه بد اندیش و بدکار، نابودی و هلاکت بر شما باد! و همیشه در غم و اندوه غوطهور باشید! شما دست نیاز به سوی ما دراز کردید. و فریاد رسی خواستید ولی وقتی که نیازتان برآوریدم و به فریادتان رسیدیم، بروی ما شمشیر کشیدید! و ما را با آتش سوزان استقبال کردید!
شمشیری که خودمان بدستتان داده بودیم،آتشی که ما برروی دشمن افروخته بودیم! اکنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گردیدهاید. دشمنی که در میان شما نه اقامهی عدلی کرده و نه خواستهای از خواستههای شما را برآورده وای بر شما، و صد وای, چه بدبخت مردمی هستید!
آری، بخدا سوگند بیوفایی و پیمان شکنی، عادت شماست، و ریشهی شما با مکر و بیوفایی درهم آمیخته است.
اینک پسر خوانده، و زادهی پسر خوانده, مرا بر سر دوراهی قرار داده! شهادت و کشته شدن, یا ذلت و تسلیم ظالم بودن، محال است که تسلیم بشوم و چنین چیزی در جهان رخ نخواهد داد…
طولی نخواهد کشید و دیری نمیپاید که روزگار بر شما تنگ گیرد و سیاهروز و بدبخت شوید، جدم پیامبر خدا بمن چنین خبر داده … .
بار خدایا، قطرات آسمان را از ایشان بگیر، و سالهای قحط و خشکسالی را به آنها بده، و جوان ثقیفی را بر آنان مسلط گردان تا جامهای تلخ و ناگوار به آنها بنوشاند… .»
پس از آنکه امام از موعظه و نصیحت کوفیان فارغ شد بر مرکب رسول الله سوار شد و یاران خود را به جنگ و شهادت فراخواند.
توبه حر بن یزید ریاحی
حر بن زید ریاحی در میان قوم خویش پیوسته شریف و بزرگوار بود. مدتی در جمع لشکر کفر بود و ظلمهایی به امام حسین نمود عاقبت از کرده خود نادم و پشیمان شد و به جمع حسینیان پیوست. هنوز سخنان امام تمام نشده بود که اثرش ظاهر شد، حر خطبههای امام را شنید. او از پیش امام را خوب میشناخت لذا حاضر نشد با وجود امام, خود با لشکرش جداگانه نماز بخواند. حر باور نداشت که پسر پیامبر مورد حملهی پیروان پیامبر قرار گیرد. ولی یک وقت دید لشکر کوفه به دستور عمر بن سعد آماده نبرد شدند، از سوی دیگر صدای حزین امام را میشنید که میفرمود: آیا فریاد رسی هست که برای خدا ما را یاری کند؟ آیا حمایت کنندهای هست که دشمنان را از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور سازد؟ »
در این هنگام حر بن یزید» به نزد عمر سعد آمد و گفت: آیا قصد داری با حسین بجنگی؟ عمر گفت: آری به خدا قسم میخواهم جنگی کنم که کمترین چیزش آن باشد که سرها از بدنها جدا و دستها از پیکرها قطع گردد
حر از شنیدن این سخنان از یاران خود فاصله گرفت و در حالی که بدنش میلرزید به گوشهای رفت. حر مردی شجاع, از شجاعترین کوفیان بود ولی بدنش چون برگ بید میلرزید, چون خود را بین دوزخ و بهشت میدید و عاقبت بهشت را برگزید. و در حالی که دستان بر سر نهاده بود به سوی خیمهگاه حسین (علیهالسلام) حرکت کرد، حر از کرده خود شرمگین بود گناه بزرگی مرتکب شده بود ولی به عظمت و مردانگی امام حسین (علیهالسلام) آگاه بود و میدانست امام توبه و عذرش را قبول میکند.
به نزد امام شرفیاب شد و عرضه داشت: جانم فدای تو باد!من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی، گمان نمیکردم این مردم کار را به اینجا بکشانند، اینک توبه نموده و به سوی خدا باز میگردم،آیا توبهی من پذیرفته است؟ امام حسین (علیهالسلام) فرمود: آری خداوند توبهی تو را قبول خواهد کرد، پیاده شو. حر گفت: سواره در راه تو بجنگم بهتر است از پیاده شدن، آخرالامر کارم به پیاده شدن خواهد انجامید… .
بنده پروری امام حسین (علیهالسلام)
جون بن ابی مالک،بنده سیاه چهرهای بود که در کربلا در حضور امام بود. به محضر امام آمد،اذن جهاد خواست. امام فرمودند: تو از جانب ما مأذونی ولی تو برای عافیت همراه ما آمدهای پس کنون خود را به خاطر ما به مشقت نینداز. »
گفت: آیا رواست من در زمان خوشی و نعمت، نان خور شما باشم و در سختیها شما را تنها بگذارم؟!
گرچه بویم بد است، و جسمم پست و رنگم سیاه است، شما بر من منت گذارید و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسانید. تا بدنم خوشبو و جسمم شریف و رویم سفید شود، نه به خدا قسم از شما دور نمیشوم, تا اینکه خون سیاه خویش را با خون پاک شما در آمیزم, پس به میدان رفت و جنگید تا شربت شهادت سرکشید.
امام بربالین شهیدان
امام بربالین شهیدان حاضر میشد و گاهی بر بالین آنان جملاتی میفرمودند, جون گرچه غلامی بود ولی بر درگاه امام حسین (علیهالسلام) شاه و غلام فرقی ندارند و همه عزیزند، امام بر بالین جون حاضر شد و فرمودند:
خدایا روی او را سپید و بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و محشور گردان
در ضمن روایتی از امام باقر (علیهالسلام) رسیده که فرمودند: پیکر پاره پاره جون را پس از ۱۰ روز دیدند در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام میرسید.»
نماز ظهر عاشورا
وقت نماز فرا رسید؛ حسین (علیهالسلام) به زهیره بن قین و سعید بن عبدالله دستور داد با نصف کسانی که باقی مانده بودند، مقابل او صف کشیدند. حسین (علیهالسلام) با سایر اصحاب نماز خوف خواندند.
در این موقع تیری از سوی دشمن به سوی حسین (علیهالسلام) آمد، سعید بن عبدالله پیش رفت و در مقابل آن حضرت ایستاد و تیرها را به تن خود خرید، تا آنکه از پا در آمد، و به زمین افتاد در حالی که میگفت: خداوندا این جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما، و سلام مرا به پیامبر برسان و او را از زخمهایی که بر بدن من وارد شده است مطلع کن، زیرا مقصود من از یاری ذریهی پیامبر تو، اجر و ثواب توست، پس از گفتن این جملات از دنیا رفت و چون بدنش را با دقت بررسی کردند، غیر از زخمهای شمشیر و نیزه، سیزده چوبهی تیر در بدنش نمایان بود.
اعزام پسر به منای عشق
امام حسین (علیهالسلام) در عشق و محبت خدا، و احیاء دین و سنت پیامبر اسلام برترینهای روزگار را با خود به قربانگاه عشق آورده بود. یاران امام بینظیران روزگار بودند.
در این میان از نظر وجاهت و تناسب اندام کسی همتای علی اکبر نبود، و امام علاقه وافری به علی اکبر داشت لذا میبینیم با اینکه حضرت نهایت صبر را دارا بودند و ملائکه از صبر حضرتش به تعجب آمده بودند, ولی وقتی علی را به میدان اعزام میکند، امام دست به زیر محاسن برده و با چشمان اشکبار با خدایش مناجات میکند.
روز عاشورا به محض اینکه از پدر اذن جنگیدن طلبید امام به او اجازه داد، پس نگاهی از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد.
انگشت سبابهی خود را به طرف آسمان بالا برد، و عرض کردند: خدایا! گواه باش جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی شبیهترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت مشتاق دیدار پیامبر تو میشدیم به صورت او نظر میکردیم. خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمیعت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدایی افکن و امرای آنها را هیچگاه از آنان راضی نگردان که اینان ما را دعوت کردند، که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»
سپس امام رو به عمر بن سعد کرده فریاد زد: خدا رَحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند و بر تو کسی را بگمارد، که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشتهی رحم تو را قطع کند، که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتی.»
پس با صدای بلند این آیه را تلاوت کرد: انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و ال ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریّه بعضهما من بعض و الله سمیع علیم»
امام بر بالین فرزند
محبت و علاقه امام به علی اکبر (علیهالسلام) و همچنین مقام منزلت علی اکبر از حالت و سخنان حضرت سیدالشهدا بر بالین فرزند معلوم میشود.
امام بر بالین علی اکبر آمد،صورت بر صورتش نهاد و فرمود: خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، و گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند پس از تو خاک بر سر دنیا.»۳
در این حال صدای گریهی آن حضرت بلند شد، بگونهای که کسی تا آن زمان صدای گریه حضرت را نشنیده بود… . ۴
استغاثه امام (علیهالسلام)
چون امام (علیهالسلام) بدنهای پاک و پاره پارهی یارانش را دید که بر روی خاک کربلا افتاده است، و دیگر کسی نمانده است که از او حمایت کند, و نیز بیتابی اهل بیت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه کوفه ایستاد و فرمودند: آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که دربارهی ظلمی که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ یا کسی هست که به فریادرسی ما به خدا دل بسته باشد، و آیا کسی هست که در کمک کردن به ما چشم امید به اجر و ثواب الهی دوخته باشد؟
ن حرم وقتی این ندای امام را شنیدند صدا به گریه و ناله بلند کردند.
امام در میدان شهادت
امام با اهل بیت خود وداع نمود به میدان عشق و شهادت قدم نهاد،سپس آنان را به مبارزه طلبید، هر کسی به میدان قدم مینهاد او را به قتل میرسانید, گروه زیادی از دشمن را کشت گروه زیادی از لشکر کفر را بدرک واصل کرد.
میجنگید و پیوسته میگفت: القتل اولی من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
یکی از راویان خبر کربلا میگوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشد و با این حال قویدلتر و نیرومندتر از حسین (علیهالسلام) بوده باشد. همین که لشکر بر او حمله میکرد شمشیری میکشید و بر آنان حمله میکرد و آنان همانند گله گرگ زده فرار میکردند.
حضرت بر آن لشکر که شمارشان به سی هزار نفر رسیده بود حمله میکرد و آنان چون ملخهایی که پراکنده میشدند و از مقابل وی فرار میکردند, سپس به محل استقرار خود برمیگشت و پیوسته میگفت: لا حول و لا قوه الا بالله»
آخرین وداع
امام برای بار دوم به خیمه گاه آمد، و با اهل بیت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شکیبایی فراخواند و دستور داد لباسهای خود را پوشیده و آماده بلا شوند و فرمودند: خود را برای سختیها مهیا کنید و بدانید که خدای تعالی حافظ و حامی شماست و بزودی شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد… .»
پس لباسی خواست که کسی بعد از شهادت در آن طمع نکند … آنگاه لباسی گرفته و آن را پاره نمود و به تن کرد.
ـ دعا و مناجات در آخرین لحظات امام خسته و تشنه و زخم خورده بود،کثرت زخمها تاب وتوان از امام برده بود ، دیگر تاب ایستادن بر روی مرکب را نداشت. ظالمی به حضرت نزدیک شد و نیزه خود را بر پهلوی حضرت نواخت. امام از اسب بر روی زمین افتاد، گونه راست را بر خاک نهاد و گفت: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله »
لحظات آخر عمر شریفش بود که دیدند امام با خدایش راز و نیاز میکند و این جملات را زمزمه میکند: صبراً علی قضائَک یا ربّ، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین، ما لی ربٌّ سِواک، ولا معبود غیرک، صبراً علی حلمک یا غیاث من لا غیاث له، یا دائماً من لا نفاد له، یا محیی الموتی، یا قائماً علی کل نفس بما کسبت، احکم بیننی و بینهم و انت خیر الحاکمین»
محمود پور وهّاب در سال 1340 در روستاي مشايه از شهرستان رودسر به دنياآمد او از همان دوران كودكي به شعر علاقه داشت. وي اكنون ،نزديك به بيست سال است كه در حوزه ادبيات كودك و نوجوان كار ميكند. حاصل اين سالها، پنجاه كتاب شعر، داستان، زندگينامه، تحقيق و بررسي و حدود صد مقالة پژوهشي و نقد است. او مسئول شعر ماهنامههاي سلام بچهها و پوپك و همينطور كارشناس ادبي مجله باران است. به تازگي كارهاي زيادي از اين شاعر و نويسنده منتشر شده است، از جمله پير چنگي» و پر از بوي گلابي» كه اين يكي برندة جايزه كتاب فصل شده است و اما جديد ترين اثر پوروهاب مجموعه شعر تو با ما قدم مي زني» كه در قالبهاي تازه و آزاد براي نوجوانان سروده شده و قرار است انتشارات اميركبير آن را چاپ كند. در حال حاضر پوروهاب مشغول بازنويسي گزيدۀ آثار مولانا به نثر است كه بهزودي منتشر خواهد شد.
یک شعر از محمود پوروهاب
زهره
خواب دیدم پر زدم رفتم
من به یک سیاره دیگر
فکر می کردم که آنجا هست
از زمین سرسبزتر بهتر
بود شاید نام آن زهره
یا که شاید نام دیگر داشت
چون کویری خشک و خالی بود
آفتابی گرم بر سر داشت
نه نسیمی مهربان در آن
نه گلی ، نه سبزه پیدا بود
نه کسی در آن قدم می زد
آه او تنهای تنها بود
خواستم در آن بکارم گل
داشت از شن دامنی چین دار
خواستم یک لحظه بنشینم
کو ولی یک سایه دیوار؟
کاش آن سیاره تنها
چون زمین سرسیز و زیبا بود
مادر ما این زمین ماست
کاش او هم خاله ما بود
درباره این سایت